باریک، بلند. نقاببر چهره دارند اما برق چشمان سیاهشان عشوهگری میکند.
و دستان ظریف رنگین شده به گل و بوتههای حنا در لابه لای النگوهای طلایی!
و چه زیبا و خرامان قدم بر قدم میگذارند و حتی این دمپاییهای لاانگشتی پر از نگین نیز نمیتواند از کرشمه راه رفتنشان کم کند.
و زمانی که راه میروند گلهای چادرهای حریرشان به رقص در میآید... سرتا پای این زنان جلوه ایست درخشان، مانند کرانه جزیره هنگام. حتی هنر این زنان (سوزن دوزی) نیز مثل خودشان سراسر ظرافت است.
گویی حافظ این غزل را برای این زنان سروده است:
میر من خوش میروی کاندر سر و پا میرمت خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت
.
خوش خرامان میروی چشم بد از روی تو دور دارم اندر سر خیال آنکه در پا میرمت
این تجلی زنانگی در قشم برای من که برخاسته از فرهنگ شمالم بسیار جالبتوجه است.
در ذهنم مرورمیکنم عمههایم را که چگونه از اول صبح پا به پای مردان جانشان را به پای زمین گذاشتند و تنها رد زنانگیشان روسری است که بر سر دارند. جبر جغرافیایی فرهنگ ساز! (بگذریم...)
پایان سفر-داستان جزیره و راهنمای سفررا در ادامه مطلب بخوانید.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0